اینجا صفحه ی سپید با چند دکمه از حروف داریم...
میشود با رقص انگشتان روی این دکمه ها ..چیزهایی نوشت از جنس حرف..
حرفهایی که نشان دهنده یک زندگی هستند...
حرفهایی که بوی دیروزها را می دهند بوی روزهایی که گذشته و به خاطره تبدیل شده است...
میشود از آتیه نوشت میشود از روزهایی سخن گفت که نیامده.... کسی آن را ندیده...اینجا میشود از هر چه دله تنگ میخواهد نوشت...اینجا حرف ها در امانند کسی آن ها را به سرقت نمیبرد...اینجا بدون ترس مینویسی.. بدون ترس از هر چیزی گلایه میکنی اینجا خودت را تهی میکنی...
اما من ...
من مینویسم از روزهایم که گذشت ..مینویسم از روزهایی که برایم مانند عسل و روزهایی که مانند زهر مار بوده...
میخواهم اینجا اعتراف کنم به گناهانم به خوبی هایم ...به هر چه که نمیشود و یا نمیتوانم در دنیای حقیقی بگویم...
قصدی ندارم ...هدفی نیست...اگر آمدی و این ها را خواندی...بدان من فقط میخواهم به مغزم لطف کنم تا از هجوم این همه حروف به انفجار نرسد...
اینجا کسی مخاطب خاص من نیست...اینجا فقط خانه ی خاص من است ...
خانه ای که درِ آن ، به روی هر رهگذری باز است ...
دعوتـــت میکنم برای یک فنجان چای گرم ...
اینجا پاتــــوقی است برای تو و تمام دل تنـــگی هایت ....
خـــوش آمدی ...
بــه ...
............... پاتــــــ❤ـــوقی بــرای تــــــ❤ـــــو ...............
ایـن روزا مـیـگـذره
بـا تـمـوم خـوبـی هـا و بـدی هـاش..
مـیـگـذره بـا هـمـه قـشـنـگـیـو زشـتـی هـاش...
شـبـاشـم مـیـگـذره...بـاهـمـه ی تـنـهـایـیـاش...بـا هـمـه ی دلـتـنـگـیـاش...
یـه روزی صـدای قـهـقـه خـنـدمـون تـا اسـمـون مـیـرسـیـد...
یـه روزم صـدای گـریـمـونـو بـا ریـتـم دوش آب حـمـوم تـنـظـیم میـکـردیـم تـا کـسـی صـداشـو نـشـنـوه...
یـه روز حـسـرت داشـتـیـم یـه روزم آرزو بـه دلـمـون گـذاشـتـن...
مـیـدونـم مـثـه مـنـم یـه شـبـایـی داشـتـیـد کـه از دسـه خـدا هـم کـاری بـر نـمـیـومـد...
خدایا!
از بـد بودن آدمات شکایـت داشتـم به درگــاهت…
امـا شکایتـم رو پس میگیـرم…
من نفهمیدم…فراموش کرده بودم که بدی رو هم تو خلـق کـردی ...
تا هـــــر وقت که دلـــ♥ــم گرفت از آدمات…نگاهـــــم به تــ♥ـــو باشه…
با تــــ♥ـــو تنهایی معنا نداره…
موندم تــــ♥ــــو رو نداشتم چی کار میکردم…
این بچه سرزمیـن من است ...
نیازندارد لباس مارک دار بپوشد...
همینطوری خوشتیپ ترین بچه دنیاست ...
جالب نوشت ♣
کرم دندانهایم را خورد …
از بس در قاب زندگی گفتم : سیب !
به مادر قول داده بود برمی گردد،
چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد،
لبخند تلخی زد و گفت:بچم سرش میرفت اما قولش نمی رفت!
زیبا نوشت ♣
تلنگر کوچکی است باران، وقتی فراموش می کنیم آسمان کجاست
یک چیزهایی هست که نمی شود به دیگری فهماند ، نمی شود گفت ،
آدم را مسخره می کنند!
"بوف کور - صادق هدایت"
دلم برای باغچه میسوزد
کسی به فکر گلها نیست
کسی به فکرماهیها نیست
کسی نمیخواهد
باور کند که باغچه دارد میمیرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
فروغ فرخزاد
واقعیت نوشت ♣
با کیفیت ترین چیز تو زندگیمون درد بود چون هر چی کشیدیم پاره نشد..!
حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم
و حرف هایی هست برای نگــفتن….
حرف هایی که اصلا سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند
و سرمایه ی ماورائی هرکس حرف هاییست که برای نگفتن دارد
حرفهایی که پاره های بودن آدمی اند
و بیان نمیشوند مگر آنکه مخاطب خویش را بیابند…
در شــــــهری به نام عشــــق کوهی است به نام محــــبت
در این کــوه رودی است به نام صــــفا
در این رود آبراهی میرود به نام وفـا
... سر انجام این آبراه به آبگیری میریزد به نــام وداع...
.... بگذار گریه کنم برای عاطفه ای که نیست
و
دنیایی که انجمن حمایت از حیوانات دارد
اما انسان پا برهنه و عریان میدود...
بگذار گریه کنم برای انسانی که راه کوره های
مریخ را شناخته است اما هنوز
کوچه های دلش را نمی شناسد...!!
.......
....
..
.
این همه از تاریکی بد نگویید
شما که فروش چراغ تان
به لطف همین تاریکی است
.
..
....
.........
شمس لنگرودی
حقیقت نوشت ♣
آدما تا بخوان بهت نزدیک بشن بهت دروغ میگن...
وقتی میخوان برن....
راستشو میگن!! هه
من هیچ گناهی بزرگتر از این نمیشناسم
که بی گناهان را به نام خدا زیر فشار قرار دهند ...
تفکر نوشت ♣
دین امری زوری نیست؛ چنان که خداوند فرمود:
لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُمِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ
بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها(بقره،256)
هیچ اجباری در دین نیست
راه درست از نادرست روشن شده است.
منتها هرکه از بت پرستی برگردد و به خدا ایمان بیاورد،
به دستگیره استواری چنگ زده است که هرگز نمی گسلد..!
بخدا بهشت زوری نمیشه!
با شلاق زدن روزه خوار و برخورد با بی حجاب چیزی درست نمیشه!
بعضی چیزا رو باید از ریشه درمان کرد ...
اما
افسوس ...
پیری و جوانی پی هم ، چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم !
سعدی
واقعیت نوشت ♣
سالهـاست که کفه ترازویـم
تــعادل نـدارد !
دسـت خالـی…!
دل پـُـر…
من زندگی خودم را میکنم و برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم
چاقم,لاغرم,قد بلندم,کوتاه قدم,سفیدم,سبزه ام
همه به خودم مربوط است
مهم بودن یا نبودن رو فراموش کن
روزنامه ی روز شنبه زباله ی روز یکشنبه است
زندگی کن به شیوه خودت با قوانین خودت با باورها و ایمان قلبی خودت
مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند
برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی
هر جور که باشی حرفی برای گفتن دارند
شاد باش و از زندگی لذت ببر
چه انتظاری از مردم داری ؟؟؟
آنها حتی پشت سر خدا هم حرف می زنند
احمد شاملو
مـهم نیس چـقـد هزینه کـنـی..
وقتـی می خـوای کـودکـی رو خوشـحـال کنـی
گـرفتـن هدیه هر چـند کوچیـک واسشون دنیاس
هـرکـسی مـی تونه در هـر زمانـی پـدر و مـادر باشه بـرای اونـی کـه ندارتشون
حقیقت نوشت ♣
قاصدکی روی سنگ فرش خیابان در انتظار یک دست ؛یک فوت ؛
این همه رهگذر ....
کسی پیامی ندارد برای مخاطبی ؟؟!!
در زندگی؛
آدم هایی هستند که سهمیه مان را برمیدارند و میخورند
و آنچه میماند برایمان اندکی است؛
این آدمها طلا هستند و بالاتر از آن !
پدر را میگویم و مادر را ،
وقتی غم و غصه هایمان را میخورند
و با دعا و راهنمایی هایشان
غم و غصه ای برای خوردن برایمان باقی نمی گذارند...
آری، بعـدِ از دست دادنشان است که
حجم عظیم غم ها در سفره ی زندگی
خود را نمایان
و چشمانمان را بارانی بارانی بارانی می سازد ...
سالروز تولد حضرت عـلـــی علیه السلام و روز مــرد و پـدرمبارک
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرف هاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
قدر فرشته های سیبیلو رو بدونید