ღ❤ پاتوقی برای تو ❤ღ
ღ❤ پاتوقی برای تو ❤ღ

ღ❤ پاتوقی برای تو ❤ღ

. . . دلم خون است می دانی برادر؟

 

نه از مهر و نه از کین می نویسم

نه از کفر و نه از دین می نویسم

دلم خون است می دانی برادر

دلم خون است از این می نویسم ...


(قیصر امین پور)



untitled.jpg


آلوارو مونرو ماتادور معروف اسپانیایى

وقتی فهمید که حیوان نمى خواهد با او بجنگد،

در گوشه ای ازمیدان نشست و شروع به گریستن کرد

او فهمید این حیوان با چشمان اشکبارش « صلح » را جستجو می کند.

به نگاه معصوم این حیوان نگاه کنید، گاهی شعور یک حیوان بیشتر ازما انسانهاست...



enjoyingthelifephotographybyasit1.jpg


اشتباه می‌کنند بعضی‌ها که اشتباه نمی‌کنند...

باید راه افتاد ...

مثل رودها ، که بعضی به دریا می‌رسند

بعضی هم به دریا نمی‌رسند....

رفتن، هیچ ربطی به رسیدن ندارد...




برای زیارت خدا لازم نیست
به مساجد، زیارتگاه ها وسرزمین وحی برویم
خدا را می توان درشاد کردن چشمان گریان کودکی فقیر
درخیابان وهر جای دیگری زیارت کرد ...


چند حرف جالب ....


گرگ،

شَن گول را خُورده است
گرگ،
مَن گول را تکه تکه می کند
بلند شو پسرم!
این قصه برای نخوابیدن است...!




ما برای رنج کشیدن آفریده شده ایم، ولی به دنبال لذت بردن می گردیم

باید پذیرفت که تنها راه ادامه دادن،
لذت بردن از رنج هایی است که می کشیم!



******************************************************************************


بی حجابی یعنی باکلاسی؟!

پس ما داریم در داشتن کلاس با حیوونا رقابت میکنیم؟!

بی حجابی یعنی تمدن؟! پس حیوونا از ما متمدن تر هستن؟!

جهت اطلاع اونی که گفت “بی حجابی یعنی آزادی” !

بی حجابی عین اسارته!

اونقدر اسیر هوس و چشم بیمار و خواسته ی کثیف این و اون بشی

که خودتو و ارزش خودتو فراموش کنی!

اونقدر اسیر میشی که تا خودتو مترسک نکنی پاتو از خونه بیرون نمیذاری!

باز جهت اطلاع اونی که گفت “مهم اینه که دل پاک باشه”!

از کوزه همان برون تراود که در اوست!
photoshop-300x211.jpg

******************************************************************************


74978_orig.jpg


هر چه بیشتر به شاخ و برگ گل نظاره می کرد، بیشتر محو زیبایی اش می شد.

 دستش را دراز کرد تا در اختیار بگیرد...

 ولی خارها مزه درد را به او چشاندند تا دریابد

 اگر حفاظی برای گل نبود، چنین با طراوت و زیبا نمی ماند ...


------******------

گهواره ی سرخ

سلام به دوستان و بازدیدکنندگان عزیز


این داستان کوتاه رو برای مسابقه ی ادبیات داستانی بسیج نوشته بودم.


توی جشنواره ی نقد هم مطرح کردم این اثر رو و خدا رو شکر با چند تا نقد سازنده تونستم برخی از ضعف هام رو برطرف کنم.


اگه امکانش بود ممنون میشم وقت با ارزشتونو برای چند دقیقه در اختیار من بزارید و با خوندن داستان این حقیر نظرتونو دربارش بهم بگید و از هیچ انتقادی امتناع نکنید.


من طرفدار انتقاد سازنده ام چون میدونم هیچ کس معلومات و اطلاعاتش کامل نیست.

منم یه آدم پر از نقص و اشتباه ازتون میخوام بهم کمک کنید و ضعف های نوشته ام رو بهم بگید تا بتونم درستشون کنم ... ممنونم ازتون ... یا علی

 

گهواره ی سرخ


کنار گهواره روی پاره آجرها نشسته بود و اشک می ریخت. ستاره ها را از سوراخ درست شده روی سقف تماشا می کرد. آسمان شهر در این سقف پاره شده گم شده بود. ناخودآگاه دستش را به سوی گهواره دراز کرد،حرکت گهواره و صدای لالایی که فضا را پر کرده بود او را به تصویر فرزند شش ماهه اش گره زد، حس کرد که بغضِ چهار دیواری سر وا کرده. تا شب گذشته همه کنار هم بودند، او و زنش به همراه دو فرزند دلبندش و امشب تنها و بی خانمان کنار خرابه ی خانه اش نشسته بود . دلش برای پسر شش ماهه اش تنگ شده. پسرک با انگشتهای نرم و کوچکش دستهای او را می گرفت و مرد دلش آب می شد و او را ماچ می کرد. هر روز عصر وقتی از کار برمی گشت دختر چهار ساله اش بسویش می دوید و از گردنش آویزان می شد. چقدر خوشبخت بودند چهار تایی کنار سفره می نشستند و با خنده و شوخی غذا می خوردند و دخترش شیرین زبانی می کرد و خودش را برای پدر و مادرش لوس می کرد.

چند روز بود که صدای انفجار می آمد همه مردم شهر از شهر می رفتند اما مرد رفته بود به دوستش سر بزند و با ماشین او خانواده اش را از شهر بیرون ببرد و دوباره به خرمشهر برگردد تا از شهر دفاع کند. وقتی برگشت نصف خانه های شهر ویران شده بودند. از خانه اش فقط چهار دیواری مانده بود، چهار دیواری بدون سقف و جای چرخهای تانک دشمن در کوچه.

همسرش را با لباس غرق خون با پیراهنی سوراخ از گلوله های دشمن در کوچه پیدا کرد در حالی که دو فرزندش را محکم در آغوشش پنهان کرده بود. سیمای همسرش پر از احساس مادرانه بود. هر دو فرزندش از تیر دشمن مرده بودند اما مادر گویی در آخرین لحظه نیز با مرگ خود آنها را پناه داده بود.دانه های اشک به آرامی یکی پس از دیگری از گونه ی مرد سر میخوردند و بوسه بر خاکی میزدند که گلگون از خون عزیزانش بود.


همسرش با خون خود تاریخ این سرزمین را ساخته بود و او هنوز زنده بود و دشمن در خانه.ندایی در وجودش او را صدا میزد. گویی خانواده ی تازه پر کشیده اش بودند. با زبان بی زبانی او را می خواندند تا آن ها را زیاد منتظر نگذارد و برود تا به زندگی ابدی اش با خانواده اش در جنت بی پایان خدایی ادامه دهد.


اسلحه ی خاک خورده اش را از روی زمین برداشت و با تمام قدرت بلند شد. با اراده ای از جنس پولاد و شوری از جنس عشق گام پیش نهاد و به خط دشمن زد. وقتی به خط دشمن نزدیک شد اسلحه را بسوی آن شروران بی رحم نشانه رفت. چند نفری از آنان را بدون هیچ باکی به هلاکت رساند همین طور که داشت به سوی آنان تیر روانه میکرد ناگــــهان با صدای مهیبی بر روی زمین افتاد ...

خمپاره ی دشمن بود درست نزدیک او افتاده بود ... نگاهی به پیکرش کرد. پیکرش را غرق در خون دید اما هراسی به دل نداشت چون او به خواسته ی واقعی خود رسیده بود. کم کم داشت به احساس آرامش خاصی میرسید.

دستش را برد و عکس خانواده ی تازه پر کشیده اش را از جیبش بیرون آورد و به خنده ی کودکانه ی دختر نازنینش خیره شد. اشک شوق در چشمانش حلقه زد، آخر دیگر انتظار به سرآمده بود...

 

 

 

 

امیر رضا ......

گروه سنی : ه

مسابقه ادبی ادبیات داستانی بسیج-93

یک عمل درست بهتر از هزار نصیحت است ...

یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت :
 شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم .

دکتر جواب داد :

تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند!!!




دوست دارم جوانه باشم!
جوانه‌ها هم عالمی دارند!
چقدر پرحرارت و پرامید رشد می‌کنند،انگار نه انگار که مشکلاتی هم هست،که باغبانی هست که ممکن است آنها را حتی به “خیر” از شاخه جدا کند!
زیباتر از این هم هست؟!
زیباتر از یک شروع تازه؟!
زیباتر از جوانه “بودن”؟!
پرامید بودن؟!
کسی چه می‌داند!
شاید چند هفته بعد آن‌قدر رشد کنم که سایه‌ای برای آسایش دیگران باشم!
دوست دارم جوانه باشم!
روزتان پر از سرسبزی و رویش!



معلمم گفت : زندگی را تعریف کن…
گفتم..زندگی تعریف کردنی نیست…
ناراحت شد و نمره ام را صفر داد…
سالها بعد که او را دیدم که پیر شده بود و عصا به دست راه می رفت …
جلو رفتم و گفتم : زندگی را تعریف کن، آرام خندید و گفت نمره ات بیست …
زندگی را باید زیست!!!…
ساده ترین کار جهان این است که خودت باشی ...
و دشوارترین کارجهان این است که کسی باشی که دیگران می خواهند ...

دست نوشته ای ناچیز و بی محتوا از بنده ای کوچک ...

سلاااااااام


 سلااااااااااامی به رنگ عاشورا به رنگ سیاه دل هامون توی این روزا سلامی به سرخی خون آدمای با شرفی که توی واقعه ی کربلا خونشون ریخته شد شهید شدن چون مرگ سرخ رو به زندگی ننگین ترجیح داده بودن ... آره بچه ی شیعه با توام فقط اسمت شیعه نباشه یا حسین گفتن هنر نیس عزیز من،با حسین بودن هنره ... آره اینطوریاس استاد شریعتی درست گفتن به مولا : حسین بیشتر از این که تشنه ی آب بود،تشنه ی لبــــــــــیـــــــــکـــــ بود ... دوسای گلم داداشا و آبجیای من شاید بگید این پسره با این سن و تجربه ی کم اومده اینجا داره از خودش حرف میبافه و مثه بعضیا میخواد نصیحت کنه ولی نه .... من خوب میدونم نسل جوونی که خودمم جزوشم از نصیحت بیزاره باید ایرادای خودمونو قبول کنیم خوب ... ولی عزیزان من آیا بنظرتون واقعا این درسته ؟؟؟؟ اینکه بی توجه باشیم به همه چیز به اعتقاداتمون به زندگیمون به گذشته امون حتی به آیندمون ؟؟؟؟


به اون مهربونی که بالاسرمونه قسم این طور نیس ... توی زندگی باید یه هدفی داشه باشی و با دل و جون برا رسیدن بهش تلاش کنی حالا یکی هدفش مادیاته یکی معنویات یکی هم بی تفاوت به همه چیز فقط شبش رو روز میکنه ...


می دونید اگه این زندگی رو یه بازی یا اصن یه فیلم در نظر بگیریم ما میشیم بازیگرای این فیلم که خدا کارگردان اونه ... خدای عزیز به هر کس یه نقشی داده توی این فیلم ... به یکی نقش آسون به یکی سخت ... یکی رو توی بهترین شرایط آفریده بهش هر چی داده پس در قبالش ازش انتظاراتی هم داره صد در صد ... حالا توجه کنید به کسی که نقشش سخته ... خدا اونو توی این فیلم جایی گذاشه که باید برای زنده موندنش تلاش کنه و خودش به ذهنیات و آرزوهاش جامه ی عمل بپوشونه ....


الان این دو نفر نقشِشونو توی این فیلم تموم کردن و رفتن پیش خدا که فیلمی رو که بازیگرش بودن تحت کارگردانی خدا ببینن .... بنطرتون کدوم یکی از بازیگرا اگه نَقشِشونو خوب بازی کرده باشن بیشتر قابل تحسین و تشکر هسن ؟؟؟

اونی که نقش آسونی داش و هر چی براش اماده بود یا اونی که باید خودش می ساخت تا زنده بمونه ؟؟؟


معلومه که نفر دوم اگه بازیش رو توی این فیلم به نحو احسن انجام بده خیلی خیلی بیشتر لایق تشویق و قدر دانیه


هدفم از این حرفا فقط یه چیز بود : اگه خدا بهت نقش سخت رو داده ناراحت نباش بلکه خوش حال باش چون این کارگردان بزرگ تو رو لایق این نقش دونسه تو هم باید از این فرصت طلایی که خدا بهت داده بهترین استفاده رو بکنی و کارگردان این فیلم بزرگ رو از خودت نا امید نکنی ....

                                                  


به قول استاد سپهری :


زندگی ، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رودِ دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی و نه در فردایی
ظرف امروز ، پُر از بودن توست
شاید این خنده که امروز دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با امید است ...



دوستان عزیز جوری زندگی کنید که هیچ وقت افسوس کاریی رو که میتونسین بکنین و نکردین رو نخورین ...

خداییش مگه چن بار زندگی میکنیم ؟؟ مطمئن باش اگه برای رسیدن به چیزی که میخوای، واقعا تلاش کنی میتونی بهش برسی ... توی این دنیا هیچی غیر ممکن نیس ... اونقدر پادشاه هایی بودن که یه شبه تموم قدرت و سلطنتشونو از دس دادن ... و کم نبودن آدمایی که با وجود اینکه دنیا باهاشون ساز مخالف زد ولی از اعتقاداتشون دس برنداشن و برای رسیدن به چیزی که بهش ایمان داشتن هر کاری از دسشون بر میومد کردن و موفق هم شدن ... همون آدمای با دل بزرگ که بهترین الگو برای زندگیمون هسن ...



درسته نمیشه به عقب برگشت و از نو شروع کرد ولی همه میتونن از همین الان شروع کنن ...



از هر کی که حرفامو خونده میخوام که توی نظرات همین پست دیدگاهشو از زندگی بگه ....

میخوام هم خودم هم عزیزان دیگه از تجربیات و دونسه های همدیگه استفاده کنیم برای بهتر شدن برای بهتر زندگی کردن همین ...

ممنون میشم همکاری کنین دوسای گلم ... ببخشید سرتونو به درد آوردم ..


::: نمیترسم از کسی که هزار کتاب دارد

و هر روز یکی را میخواند...!

ترس من از آدم هایی است که یک کتاب دارند

و آن را مقدس می دانند و هیچگاه نمی خوانند :::


مواظب خودتون و خوبیاتون باشید ... یا علی



زغال و الماس...آب و خاک...

گیله مرد میگفت : قیمتت رو " نیت و عملت " مشخص میکنه؛
کربنی که بتونه سیاه کنه و بسوزونه، ذغال،
و کربنی که نور رو بتابونه و بدرخشه، الماسه ؛

بله قیمت گذاری آدمها بر روی خودشون و به دست خودشونه …




آب، نجوا کرد: «صاف و ساده باید زیست.
باد هم آواز داد: «آزاده باید زیست.»
آتش، از معراج کردن، نعره گلگون کرد؛
خاک هم خاموش خواند: «افتاده باید زیست.»


یا حســــــــین !! (مد روزِ)



افسران - مد روزه!
 آقــــــــــــــــــــــــــــــــا !!!