ღ❤ پاتوقی برای تو ❤ღ
ღ❤ پاتوقی برای تو ❤ღ

ღ❤ پاتوقی برای تو ❤ღ

میخواستم بفهمم ...



عمری را تلف کردم

تا بفهمم ، فهمیدن همه چیز لازم نیست . . .


http://taghanak.persiangig.com/poem/Man_pir_shodam.jpg



همیشه میگیم خوبه انسان تو واقعیت زندگی کنه ، ولی یه وقتایی بهتره فراتر از واقعیت رو هم ببینه.دیدنش به ما کمک می کنه که بتونیم واقعیت رو بشناسیم.واقعیت یه وقتایی تو گذشته خلاصه میشه.یعنی تو ورق زدن گذشته

و شاید همین ورق زدن هاست که انسان رو به امید سوق میده.............


پیرزنی هفتاد و نه ساله را می بینم که در کنار شومینه ، روی یک صندلی ننویی نشسته و با کامواهای رنگارنگ می بافد...

گاهی صدای چرق چرووق هیزم و رقص شعله های پر شور ، او را متوجه خود می کند..زیباست !


 ویترینی با فاصله ی چند متری او ،  به دیوار تکیه داده .. این ویترین آرزوها و رویاهاست ..آرزوها و رویاهایی که رنگ و بوی عتیقه به خود گرفته ..و هر کدام از عتیقه های این ویترین ، آلبومی از خاطرات راپیش رویش می گشاید

 لحظه ها مرحوم شدند.. و تشییع زمان چه بار سنگینی است بر دوش انسانی که می فهمد ...


انگار همین دیروز بود که با کاموای رنگارنگ ذهن ، خیال های رنگین کمانی می بافت که برای تن عمل ،بسیار گشاد بود.
 اما حس نرمی داشت.. و قند را در دل آب می کرد ،این  بافتن ها و ساختن ها.


و حالا ، همین امروز است و سالیان برایش دست تکان دادند و رفتند..
تنها برایش همین ویترین مانده با چیدمانی از آرزوها....رویاها..خوش بینی ها ... سادگی ها و گول خوردن ها..زود باوری ها.. مهر ورزی ها ...دست و پا چلفتی ها..حساسیت ها و تنبلی ها..شوق ها و گریه ها ..از دست دادن ها .. حماقت ها خواستن ها و نرسیدن ها ..شگفتی ها و غیر منتظره ها ..سکوت ها و غوغاها...شکستن ها.. تنهایی ها...

 بودنهایی که نباید باشند.. و نبودن هایی که باید می بودند .. و ضربه هایی از این هر دو.
 حق ها و ناحق هایی که بر او روا داشتند ... و آه و افسوس ها..


اما باعث ارزشمندی این ویترینِ عتیقه این است که ، بدی ..سیاهی ..شیادی..دروغ و ریا..خباثت..بی رحمی و پستی..
آن را کدر و غبار گرفته نساخته است..
پیوسته می درخشد ..چون اصل است..
پیرزن به صندلی تکیه  می دهد..صندلی اورا در آغوش گرفته و آرام آرام تکان می دهد.. .
چشم هایش را می بندد  ،
آتش زیبا و پر شور حالا به خاکستری پاک و نرم تبدیل شده است...



زندگی ...


http://s6.picofile.com/file/8182124050/92cqoqj84q8abibamh.jpg



شب آرامی بود

می روم در ایوان ، تا بپرسم از خود ،

زندگی یعنی چه !؟

مادرم سینی چایی در دست  ،

گل لبخندی چید ، هدیه اش داد به من

خواهرم ، تکه نانی آورد ،

آمد آنجا ، لب پاشویه نشست ،

به هوای خبر از ماهی ها

دست ها کاسه نمود ، چهره ای گرم در آن کاسه بریخت

و به لبخندی تزئینش کرد

هدیه اش داد ، به چشمان پذیرای دلم

پدرم دفتر شعری آورد ،

تکیه بر پشتی داد ، شعر زیبایی خواند ،

و مرا برد ، به آرامش زیبای یقین  

با خودم می گفتم :

زندگی ، راز بزرگی ست که در ما جاری ست

زندگی ، فاصله ی آمدن و رفتن ماست

رود دنیا ، جاری ست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن ، به همان عریانی ، که به هنگام ورود ، آمده ایم

قصه آمدن و رفتن ما تکراری است

عده ای گریه کنان می آیند

عده ای ، گرم تلاطم هایش

عده ای بغض به لب ، قصد خروج

فرق ما ، مدت این آب تنی است

یا که شاید ، روش غوطه وری

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد ، هیچ !!!

زندگی ، باور تبدیل زمان است در اندیشه عمر

زندگی ، جمع طپش های دل است

زندگی ، وزن نگاهی ست ، که در خاطره ها می ماند

زندگی ، بازی نافرجامی است ،

که تو انبوه کنی ، آنچه نمی باید برد

و فراموش شود ، آنچه که ره توشه ماست

شاید این حسرت بیهوده که در دل داری ،

شعله ی گرمی امید  تو را ، خواهد کشت

زندگی ، درک همین اکنون است

زندگی ، شوق رسیدن به همان فردایی ست ، که نخواهد آمد

تو ، نه در دیروزی ، و نه در فردایی

ظرف امروز ، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با ، امید است

زندگی ، بند لطیفی است که بر گردن روح افتاده ست

زندگی ، فرصت همراهی تن با روح است

روح از جنس خدا

و تن ، این مرکب دنیایی از جنس فنا

زندگی ، یاد غریبی ست که در حافظه ی خاک ، به جا می ماند

زندگی ، رخصت یک تجربه است

تا بدانند همه ،

تا تولد باقی ست

می توان گفت خدا امیدش

به رها گشتن انسان ، باقی است

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه ی برگ

زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود

زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر

زندگی ، باور دریاست در اندیشه ی ماهی ، در تنگ

زندگی ، ترجمه ی روشن خاک است ، در آیینه ی عشق

زندگی ، فهم نفهمیدن هاست

زندگی ، سهم تو از این دنیاست

زندگی ، پنجره ای باز به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست ،

آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم ،

در نبندیم به نور

 در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل ، برگیریم ،

رو به این پنجره با شوق ، سلامی بکنیم

زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است

سهم من ، هر چه که هست

من به اندازه این سهم نمی اندیشم

وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندیست

شاید این راز ، همان رمز کنار آمدن و سازش با تقدیر است

زندگی شاید ،

شعر پدرم بود ، که خواند

چای مادر ، که مرا گرم نمود

نان خواهر ، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم

زندگی ، زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست

لحظه ی آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست

من دلم می خواهد ،

                  قدر این خاطره را ، دریابم ...



---استاد سهراب سپهری---

روز مادر از هم اکنون مبارک ...

از مرگ نمی ترسم

من فقط نگرانم

که در شلوغی آن دنیا

مادرم را پیدا نکنم ...



جملات زیبا گیله مرد



 آدمها ... :

... وقتی کودکند می خواهند برای مادرشان هدیه بخرند ولی پول ندارند .

... وقتی که بزرگتر می شوند ، پول دارند ، ولی وقتِ هدیه خریدن ندارند.

... وقتی که پیر می شوند ، پول دارند ؛ وقت هم دارند ، ولی مادر ندارند !



http://www.adibboroumand.com/wp-content/uploads/mother1.jpg



وقتی مریض میشدی و پزشک ازت میپرسید : بیماریت چیه ؟؟؟

همیشه منتظر مادرت میشدی و جواب دادن رو به اون می سپردی ؛

چرا که میدونستی مادرت همون احساسی رو داره که تو داری و حتی از خودت بیشتر دردت رو احساس می کنه !!!


روز مادر مبارک


http://upload7.ir/images/30029911309528296996.jpg


اگر 4 تکه نان خوشمزه باشد و شما 5 نفر باشید، کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید (( مادر )) است...

تا هست قدرش را بدانید ...

زود میگذرد ایام ...


http://www.morahem.com/majale/wp-content/uploads/2013/02/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B11.jpg

زیاد سخت نگیریم ...


ﭼﻨﺎﻥ ﺯﻧـــﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺳﺨﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾـﻢ ﮔـﻮﯾـﯽ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ
ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﯿﻢ !
ﮐـﺎﺵ ﯾــﺎﺩ ﺑــﮕﯿـﺮﯾـــﻢ، ﺭﻫــﺎ ﮐﻨﯿــﻢ، ﺑـﮕــﺬﺭﯾــﻢ.
ﮔـﺎﻫﯽ ﺑـﺎﯾـــﺪ ﺭﻓﺖ …
ﺩﻝ ﺑــﻪ ﺳﺎﺣـﻞ ﻧﺒﻨﺪﯾـــﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻦ ﺑﻪ ﺁﺏ ﺯﺩ …
ﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫــﺎﯾﻤــﺎﻥ
ﯾﮏ ﺭﺳﯿــﺪﻥ ﺑــﺪﻫــﮑﺎﺭﯾــــﻡ!
ﺯﻧــــﺪﮔــﯽ ﮐــﻮﺗــﺎﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺷﺎﯾﺪ… فرصتی نیست تا عکسی ﺷﻮیم ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ
ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻃﺎﻗﭽﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ
ﮔﺮﺩﮔﯿﺮﯼ ماﻥ ﮐﻨﻨﺪ!
اصلا گاهی باید نرسید … اصلا قرار نیست به همه آرزوها رسید…
گاهی نرسیدن تو را عاشق تر میکند …




فقر همه جا سر میکشد ..
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ..
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..
طلا و غذا نیست ..
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند..
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند..
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند..
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود..
فقر ، همه جا سر میکشد..
فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست..
فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است..





ﺧﺪﺍﻱِ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺩﻭﺭِ ﮐﻌﺒﻪ ﺍﺳﺖ؛
ﻧﻪ ﺩﺭ ﮐﻠﻴﺴﺎ؛
ﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﻌﺒﺪ؛
ﺧﺪﺍﻱِ ﻣﻦ ﻫﻤﻴﻨﺠﺎﺳﺖ
ﮐﻨﺎﺭِ ﺗﻤﺎﻡِ
ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﻲ ﻫﺎﻳﻢ؛
ﺑﻐﺾ ﻫﺎﻳﻢ؛
ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻳﻢ؛
ﺧﺪﺍﻱ ﻣﻦ ،
ﻧﻤﻲ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ
ﺍﻣــــﺎ ؛
ﻣﻲ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ
ﺷﮑﺴﺘﻦِ ﺩﻟﻲ،
ﺍﺷﮏ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﻲ،
ﻧﺎ ﺣﻖ ﮐﺮﺩﻥِ ﺣﻘﻲ،
ﺧﺪﺍﻱِ ﻣﻦ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﺪ ﻣﺮﺍ
ﻫﺮﺟﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﻣﻲ ﻓﻬﻤﺪ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺑﺎﻧﻲ ﮐﻪ ﺳﺨﻦ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻢ
ﺧﺪﺍﻱِ ﻣﻦ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﺴﺖ ،
ﺧﺪﺍﻱِ ﻣﻦ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻫﻴﭻ ﻧﻤﻲ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪ
ﺟﺰ ﺑﻲ ﻓﮑﺮ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻭ
ﺭﻧﺠﺎﻧﺪﻥِ ﺩﻟﻲ
ﺧﺪﺍﻱِ ﻣﻦ،
ﺧــــﺪﺍﻱِ ﺗﻤﺎﻡِ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﻫﺎﺳﺖ.
ترجیح می دهم باکفش هایم درخیابان راه بروم وبه خدافکرکنم تااین که درمسجدبنشینم وبه کفش هایم فکرکنم
....
{ نوشته ی زیبا از دکتر شریعتی }




زندگی آن قدر‌ها هم جدی نیست،
بیایید شوخی‌ها را جدی‌تر بگیریم…!





همیشه دیر می‌فهمیم!


وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد:
یک لحظه آفتاب در هوای سرد غنیمت می‌شود.
خدا در مواقع سختی‌ها تنها پناه می‌شود.
یک قطره نور در دریای تاریکی همه‌ی دنیا می‌شود.
یک عزیز وقتی که از دست رفت همه کس می‌شود.
پاییز وقتی که تمام شد٬ به نظر قشنگ و قشنگ‌تر می‌شود…

امروز به همه چیز خوب بنگر،
قدر داشته‌هایت را بدان و سپاسگزار پروردگارت باش!
عزیزانت را در آغوش بگیر، بگو که چقدر آنها را دوست داری!
به زندگی‌ات عشق بورز و زیبا زندگی کن…
فرصت‌ها را از دست نده!
زندگی آنقدرها هم طولانی نیست…





استادی را گفتند:
قلبی که شکسته شود باز هم عاشق میشود؟؟؟؟؟
گفت:بــــــــــــــــله
پرسیدند:آیا تاکنون در لیوان شکسته آب خورده ای؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!
پاسخ داد:
آیا شما به خاطر لیوان شکسته از آب خوردن دست کشیده ای؟؟؟؟!!!

http://modirian.net/my/2zdpsfr.jpg



توصیه میکنم کتاب :"دوست داشتن برتر از عشق است" از "دکتر شریعتی" رو بخونید ...
واقعا بی نظیره ...
این از کتابایی که خوندن کلمه به کلمه ی نوشته هاش ارزش داره ...
مطمئن باشید ضرر نمیکنید ...

 




قشنگ است ... !!


 ... زیر تاریکیِ شب
دیدنِ مهتاب قشنگ است
چه خیالی است اگر بال ندارم
حس پرواز که هست
حس پرواز قشنگ است!
ب همه مهر بورزید
دست هر رهگذری را بفشارید به گرمی
بوسه هم حس قشنگی است
بوسه بر دست پدر
بوسه بر گونه ی مادر
لحظه حادثه بوسه قشنگ است
بفشارید به آغوش عزیزان
پدر و مادر و فرزند
به خدا گرمی آغوش قشنگ است..
نزنید سنگ به گنجشک
پر گنجشک قشنگ است
پر پروانه ببوسید
پر پروانه قشنگ است.
نزنید سنگ به هر زاغ، به هر زاغ سیاهی
ب خدا زاغ قشنگ است
نسترن رابشناسید
یاس را لمس کنید
ب خدا لاله قشنگ است
همه جا عشق بورزید
سینه با عشق قشنگ است..
بشناسید خدا را
هرکجا یاد خدا هست
هرکجا نام خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است :))





اگر کسـی تو را بــا تـمام مهـربانی هایت دوســت نداشت دلگیر مــباش.
تو با تمام مهربانی هایتــ زیبـاتریــن معصـوم دنیایــی .
مــن خــدایی را می شناســم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده
اما یکی سپاسش می گوید و هزاران نفـر کفر
چرا می پنداری بهتـر از خـــدا تو را قدردانی می کننــد؟
پــس نـرنج از ناسپاسی شان و برای شادیشان بکوش.
با مهربانی، روحـت آرام می گیرد.
تو با مهـرت بال و پر می گیــری
خوبـی دلیل جاودانی تـو خواهد بـــود ...




زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کم رنگ
زندگی باید کرد
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد
گاه با ناب ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید رویید …. از پس آن باران
گاه باید خندید … بر غمی بی پایان





قصه با اولین لبخند شروع شد
بگذار همه فکر کنند که صدای گریه شنیده اند من که میدانم به دنیا با لبخند سلام کردم اما یادم نیست که چه کسی جواب سلامم را داد!!!
من که فکر می کنم میشود شاد بود، میشود..
نگویید نفسش از جای گرم بلند میشود و خبر از دل ما ندارد…
. شما هم خبر از دل من ندارید……دارید؟؟؟!
ولی میشود برای شادی های کوچک، دنبال دلیل بگردیم
یا حداقل به بهانه های ساده ی لبخند،خوش آمد بگوییم ….





گاهی سکوت...همان دروغ است ..
کمی شیک تر ...
روشنفکرانه تر ...
و با مسئولیت کمتر…!




وابستگی یا دلبستگی .. ؟


ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﯾﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ؟
"ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ" ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ؛
ﭼﻮﻥ ﻣﻔﯿﺪﯼ
"ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ" ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ؛
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﻔﯿﺪ ﻧﺒﺎﺷﯽ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ…
ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﯿﺰی ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﻢ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﺎﮐﺘﻮﺳﯽ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪﺍﻡ، ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ…
ﻣﻦ ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﻣﺪﯾﺮﯾﺘﯽ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪﺍﻡ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ،ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺏﻫﺎﯼ شاملوی ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ…
ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍقعی من" ﻫﺴﺘﻨﺪ…
………………………….

به کسی که دوستش داری ""دلبسته"" باش نه وابسته!!!





در زنــــــــدگی هرکس ، بـــــاید یک نفر باشد…
مرد و زن بـــــــودنش مهــــــــــم نیست…
فقط بایدیــــــک نفــــــــرباشد…
یک آدم …
یک دوســــــت…
یک همـــــــدم…
یک رفیـــــــــق…
یک نفـــــــــر که جــــــــویای حالـــــــــت باشد…
که نگرانـــــــت باشد…
که تو را بهتـــــــر ازخــــــــودت بشناسد…
یک نفر که شماره اش را بگیری و بگویی حالم بد است…
شنیدن همین یک جمله کافیست تا کار وزندگی اش را تعطیل کند
و به سرعت باد خودش را به تو برساند…
آخر خوشبختـــــــــیست یک نفر درزنـــــــــدگیت باشد…
که تنهانباشی …
که تنها نمــــانی…




ﺧﺪﺍﻱ ﻗﺸﻨﮕم
ﺧﺪﺍﻱ ﻣﻦ …
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ …
ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺷﮑﺴﺖ،
ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ …
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﺨﻮﺭﻡ …
ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻗﺎﺿﻲ ﺍﻟﺤﺎﺟﺎﺕ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﻢ،
ﺣﺘﻲ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﺑﮕﻴﺮﻱ …
ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺭﺣﻢ ﺍﻟﺮﺣﻤﻴﻦ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻢ،
ﺣﺘﻲ ﺍﮔﺮ ﺳﺨﺖ ﺑﮕﻴﺮﻱ …
ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ …
ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍﻳﻲ …
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ …
ﻣﮕﺬﺍﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﻭﻡ ﻋﺰﻳﺰ ﺩﻟﻢ …
ﻣﻦ ﺍﻣﻴﺪﻡ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ …
ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻟﻢ ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ ﺑﺨﻮﺍﻥ …
ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﻣﻀﻄﺮ…..!!!
تا آرام گیرد این قلب نا آرام من ...



ﺣﮑﺎﻳﺖِ ﻣﺎ ﻭ ﺧﺪﺍ، ﺣﮑﺎﻳﺖِ ﻋﺠﻴﺒﻰ ﺍﺳﺖ...
ﻣﺜِﻞ ﻗﺼﻪ ﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻧﻘﺮﻩ ﮐﺎﺭِ…
ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﻭﻗﺘﻰ ﺍﺳﺘﺎﺩِ ﻧﻘﺮﻩ ﮐﺎﺭ، ﻧﻘﺮﻩ ﺭﺍ ﺻﻴﻘﻞ ﻣﻴﺪﻫﺪ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﺗﺶ ﻧﮕﻪ ﻣﻴﺪﺍﺭﺩ، ﺍﻣﺎ ﭼﺸﻢ ﺍﺯ ﻧﻘﺮﻩ ﺑﺮﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ، ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻧﻘﺮﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻧﮕﻪ ﻣﻴﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻘﺮﻩ ﯼ ﺻﻴﻘﻞ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﺒﻴﻨﺪ!
ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞِ ﺧﺪﺍﺍﺍﺍ…
ﻭﻗﺘﻰ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﺻﻴﻘﻞ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﻨﻴﻢ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺗﺶِ ﺳﺨﺘﻰ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﻴﮑﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﭼﺸﻢ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺮﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ…
ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻋﮑﺲِ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺎ ﺑﺒﻴﻨﺪ.
❤❤ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎتون ﭘﺮ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﻗﺸﻨﮓ ﺧﺪﺍ ❤❤

http://axgig.com/images/03092166633260011722.jpg

خدایا ...

خدایا؛

دلم به سان قطب نماست؛

وقتی عقربه اش به سمت تو می ایستد؛

آرام می شود ...!!








اَز آدمہا بگـــ ـــذر

دلتـ ـ ـ را گنده تــ ـر ڪـטּ

ناراحتـ ـ ـ ـ ایـטּ نبــــ ــاش ڪہ چرا جاده ے رفاقتـ ـ ـ ـ

با تو همیشہ یڪ طرفہ اَستـ ـ ـ ـ

مہم نیستـ ـ ـ ـ اگر همیشہ یڪ طرفہ اے

شاد باش ڪہ چیزے ڪم نگذاشتہ اے

و بدهڪار خودتـ ـ ـ ، رفاقتتـ ـ ـ ـ و خُــ ــدایتـ ـ ـ ـ نیستے :)






|| کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ||
 
|| هـر انسـانے طعـم مـرگ را مے‏چشـد ||
 
« ۳۵ انبیا »
 
افسران -  در همین نزدیکیست ...




چرا گرفته دلت... مثل آنکه تنهایی...

چقدر هم تنها...

خیال می کنم...دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی..

دچار یعنی...عاشق...

و فکر کن که چه تنهاست...
اگر که ماهی کوچک... دچارآبی دریای بیکران باشد...

همیشه فاصله ای هست ...

دچار باید بود...