یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت :
شما سه
ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می
خواهم در روستایمان معلم شوم .
دکتر جواب داد :
تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ،
ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد
موشک هوا کند!!!
دوست دارم جوانه باشم!
جوانهها هم عالمی دارند!
چقدر پرحرارت و پرامید رشد میکنند،انگار نه انگار که مشکلاتی هم هست،که
باغبانی هست که ممکن است آنها را حتی به “
خیر” از شاخه جدا کند!
زیباتر از این هم هست؟!
زیباتر از یک شروع تازه؟!
زیباتر از جوانه “بودن”؟!
پرامید بودن؟!
کسی چه میداند!
شاید چند هفته بعد آنقدر رشد کنم که سایهای برای آسایش دیگران باشم!
دوست دارم جوانه باشم!
روزتان پر از سرسبزی و رویش!

معلمم گفت :
زندگی را تعریف کن…
گفتم..زندگی تعریف کردنی نیست…
ناراحت شد و نمره ام را
صفر داد…
سالها بعد که او را دیدم که پیر شده بود و عصا به دست راه می رفت …
جلو رفتم و گفتم : زندگی را تعریف کن، آرام خندید و گفت نمره ات بیست …
زندگی را باید
زیست!!!…
ساده ترین کار جهان این است که
خودت باشی ...
و دشوارترین کارجهان این است که کسی باشی که
دیگران می خواهند ...
