ღ❤ پاتوقی برای تو ❤ღ
ღ❤ پاتوقی برای تو ❤ღ

ღ❤ پاتوقی برای تو ❤ღ

میخواستم بفهمم ...



عمری را تلف کردم

تا بفهمم ، فهمیدن همه چیز لازم نیست . . .


http://taghanak.persiangig.com/poem/Man_pir_shodam.jpg



همیشه میگیم خوبه انسان تو واقعیت زندگی کنه ، ولی یه وقتایی بهتره فراتر از واقعیت رو هم ببینه.دیدنش به ما کمک می کنه که بتونیم واقعیت رو بشناسیم.واقعیت یه وقتایی تو گذشته خلاصه میشه.یعنی تو ورق زدن گذشته

و شاید همین ورق زدن هاست که انسان رو به امید سوق میده.............


پیرزنی هفتاد و نه ساله را می بینم که در کنار شومینه ، روی یک صندلی ننویی نشسته و با کامواهای رنگارنگ می بافد...

گاهی صدای چرق چرووق هیزم و رقص شعله های پر شور ، او را متوجه خود می کند..زیباست !


 ویترینی با فاصله ی چند متری او ،  به دیوار تکیه داده .. این ویترین آرزوها و رویاهاست ..آرزوها و رویاهایی که رنگ و بوی عتیقه به خود گرفته ..و هر کدام از عتیقه های این ویترین ، آلبومی از خاطرات راپیش رویش می گشاید

 لحظه ها مرحوم شدند.. و تشییع زمان چه بار سنگینی است بر دوش انسانی که می فهمد ...


انگار همین دیروز بود که با کاموای رنگارنگ ذهن ، خیال های رنگین کمانی می بافت که برای تن عمل ،بسیار گشاد بود.
 اما حس نرمی داشت.. و قند را در دل آب می کرد ،این  بافتن ها و ساختن ها.


و حالا ، همین امروز است و سالیان برایش دست تکان دادند و رفتند..
تنها برایش همین ویترین مانده با چیدمانی از آرزوها....رویاها..خوش بینی ها ... سادگی ها و گول خوردن ها..زود باوری ها.. مهر ورزی ها ...دست و پا چلفتی ها..حساسیت ها و تنبلی ها..شوق ها و گریه ها ..از دست دادن ها .. حماقت ها خواستن ها و نرسیدن ها ..شگفتی ها و غیر منتظره ها ..سکوت ها و غوغاها...شکستن ها.. تنهایی ها...

 بودنهایی که نباید باشند.. و نبودن هایی که باید می بودند .. و ضربه هایی از این هر دو.
 حق ها و ناحق هایی که بر او روا داشتند ... و آه و افسوس ها..


اما باعث ارزشمندی این ویترینِ عتیقه این است که ، بدی ..سیاهی ..شیادی..دروغ و ریا..خباثت..بی رحمی و پستی..
آن را کدر و غبار گرفته نساخته است..
پیوسته می درخشد ..چون اصل است..
پیرزن به صندلی تکیه  می دهد..صندلی اورا در آغوش گرفته و آرام آرام تکان می دهد.. .
چشم هایش را می بندد  ،
آتش زیبا و پر شور حالا به خاکستری پاک و نرم تبدیل شده است...