ایـن روزا مـیـگـذره
بـا تـمـوم خـوبـی هـا و بـدی هـاش..
مـیـگـذره بـا هـمـه قـشـنـگـیـو زشـتـی هـاش...
شـبـاشـم مـیـگـذره...بـاهـمـه ی تـنـهـایـیـاش...بـا هـمـه ی دلـتـنـگـیـاش...
یـه روزی صـدای قـهـقـه خـنـدمـون تـا اسـمـون مـیـرسـیـد...
یـه روزم صـدای گـریـمـونـو بـا ریـتـم دوش آب حـمـوم تـنـظـیم میـکـردیـم تـا کـسـی صـداشـو نـشـنـوه...
یـه روز حـسـرت داشـتـیـم یـه روزم آرزو بـه دلـمـون گـذاشـتـن...
مـیـدونـم مـثـه مـنـم یـه شـبـایـی داشـتـیـد کـه از دسـه خـدا هـم کـاری بـر نـمـیـومـد...
خدایا!
از بـد بودن آدمات شکایـت داشتـم به درگــاهت…
امـا شکایتـم رو پس میگیـرم…
من نفهمیدم…فراموش کرده بودم که بدی رو هم تو خلـق کـردی ...
تا هـــــر وقت که دلـــ♥ــم گرفت از آدمات…نگاهـــــم به تــ♥ـــو باشه…
با تــــ♥ـــو تنهایی معنا نداره…
موندم تــــ♥ــــو رو نداشتم چی کار میکردم…
عمری را تلف کردم
تا بفهمم ، فهمیدن همه چیز لازم نیست . . .
همیشه میگیم خوبه انسان تو واقعیت زندگی کنه ، ولی یه وقتایی بهتره فراتر از واقعیت رو هم ببینه.دیدنش به ما کمک می کنه که بتونیم واقعیت رو بشناسیم.واقعیت یه وقتایی تو گذشته خلاصه میشه.یعنی تو ورق زدن گذشته
و شاید همین ورق زدن هاست که انسان رو به امید سوق میده.............
پیرزنی هفتاد و نه ساله را می بینم که در کنار شومینه ، روی یک صندلی ننویی نشسته و با کامواهای رنگارنگ می بافد...
گاهی صدای چرق چرووق هیزم و رقص شعله های پر شور ، او را متوجه خود می کند..زیباست !
ویترینی با فاصله ی چند متری او ، به دیوار تکیه داده .. این ویترین آرزوها و رویاهاست ..آرزوها و رویاهایی که رنگ و بوی عتیقه به خود گرفته ..و هر کدام از عتیقه های این ویترین ، آلبومی از خاطرات راپیش رویش می گشاید
لحظه ها مرحوم شدند.. و تشییع زمان چه بار سنگینی است بر دوش انسانی که می فهمد ...
انگار همین دیروز بود که با کاموای رنگارنگ ذهن ، خیال های رنگین کمانی می بافت که برای تن عمل ،بسیار گشاد بود.
اما حس نرمی داشت.. و قند را در دل آب می کرد ،این بافتن ها و ساختن ها.
و حالا ، همین امروز است و سالیان برایش دست تکان دادند و رفتند..
تنها برایش همین ویترین مانده با چیدمانی از آرزوها....رویاها..خوش بینی ها ... سادگی ها و گول خوردن ها..زود باوری ها.. مهر ورزی ها ...دست و پا چلفتی ها..حساسیت ها و تنبلی ها..شوق ها و گریه ها ..از دست دادن ها .. حماقت ها خواستن ها و نرسیدن ها ..شگفتی ها و غیر منتظره ها ..سکوت ها و غوغاها...شکستن ها.. تنهایی ها...
بودنهایی که نباید باشند.. و نبودن هایی که باید می بودند .. و ضربه هایی از این هر دو.
حق ها و ناحق هایی که بر او روا داشتند ... و آه و افسوس ها..
اما باعث ارزشمندی این ویترینِ عتیقه این است که ، بدی ..سیاهی ..شیادی..دروغ و ریا..خباثت..بی رحمی و پستی..
آن را کدر و غبار گرفته نساخته است..
پیوسته می درخشد ..چون اصل است..
پیرزن به صندلی تکیه می دهد..صندلی اورا در آغوش گرفته و آرام آرام تکان می دهد.. .
چشم هایش را می بندد ،
آتش زیبا و پر شور حالا به خاکستری پاک و نرم تبدیل شده است...
امروز به همه چیز خوب بنگر،
قدر داشتههایت را بدان و سپاسگزار پروردگارت باش!
عزیزانت را در آغوش بگیر، بگو که چقدر آنها را دوست داری!
به زندگیات عشق بورز و زیبا زندگی کن…
فرصتها را از دست نده!
زندگی آنقدرها هم طولانی نیست…
به کسی که دوستش داری ""دلبسته"" باش نه وابسته!!!
ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر برآورده ایم…
با یه چشم بهم زدن فصل پاییزم داره کوله بارشو می بنده که بره ؛
بیایید قدر لحظه ها رو بیشتر بدونیم و از کنار هم بودن لذت ببریم…
تو این روزای سرد پاییزی
قوری دلتون پر از چای خوشرنگ
طاقچه فکرتون پر از گلدونای شمعدونی رنگارنگ
سبد دستاتون لبریز از انارهای سرخ و خرمالوهای نارنجی قشنگ
عطر نرگس دل آرای زندگیتون
و ترنم باران، برکت عمرتون
آخرین شنبه ی پاییزی تون بخیر و شادی ♥♥♥
وقتى گرسنه اى،یه لقـــمه نون خوشبختیه ..
وقتى تشنه اى،یه قــــطره آب خوشبختیه ..
وقتى خوابت میاد،یه چــــرت کوچیک خوشبختیه …
خوشبختى یه مُشتى از لحظاته … یه مشت از نقطه هاى ریز،که وقتى کنار هم قرار مى گیرن،یه خط رو میسازن به اسم زندگى …
♥
♥.....قدر خوشبختى هاتونو بدونید …..♥
هر چــــقدر هم که ضعیف باشی ….
گاهی اوقات می توانی برای کسی تکــــیه گاه باشی ...
نیازی نیست که بهتر از بقیه باشی ...
فقط برای شخص درستی بهترین باش....
همین کافیســــــ ـــــ ـــتــــــ ...
هر سکوتی نشان از ضعف نیست ..
دانشجویی میگفت:
استاد آقایی داشتیم که همیشه ساعت دخترانه دستش بود
و ما همیشه به او میخندیدیم..
تا اینکه مشخص شد اون ساعتِ تنها دخترش بوده که اونو از دست داده بود…
خیلی ها هستند که سکوت اختیار میکنند
تا کسی را جریحه دار نکنند؛
دلهایی هست که درد میکشند اما دم نمیزنند
چون درد دارند و حرف زدنشان دردشان را بیشتر میکند؛
پس سپاس کسانی را که قبل از عرض پوزش ،ما را معذور میدانند …
و سپاس کسانی را که
در مقابل تمام عیب های ما سکوت اختیار میکنند و تنها لبخند میزنند ♥
زنگ انشا بود...
موضوع انشا: شجاعت یعنی چه؟
همه مشغول نوشتن شدند,ناگهان جوانی برخواست,
برگه اش را سفید تحویل داده بود.
پشتش نوشته بود:
___شجاعت یعنی این___
این جمله از دکتر شریعتی نیست ...
این جمله حکایت شریعتی است.