ღ❤ پاتوقی برای تو ❤ღ
ღ❤ پاتوقی برای تو ❤ღ

ღ❤ پاتوقی برای تو ❤ღ

ای خدای مهربون ...

سر تا پایم را که خلاصه کنند
می شود مشتی خاک …!
که ممکن بود ؛
خشتی باشد در دیوار یک خانه !
و یا شاید خاکی در گلدان !
یا حتی غباری بر پنجره … !
اما مرا از این میان برگزید برای نهایت شرف…
برای انسان بودن …
و پروردگارم که بزرگوارانه اجازه ام داد به :
نفس کشیدن …
شنیدن …
فهمیدن …
احساس کردن …
و من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داد به:
انتخاب و تغییر
به شوریدن
به عشق

وای بر من اگر قـــــدر ندانم ……………





زندگی رقــــص نجیبی ست
که از چشمه ی بودن، جاریست
رقص یک شاپرک بازیگوش
لای یک دسته گل ِ یاس معطر در باغ . . .
رقص ِ یک نغمه ی آرام ِ اذان…
که شبی باد میان من و این قبله پراکنده کند . . .
رقص کِرمی شب تاب
که شبیه تپش ِ خورشید است . . .
زندگی شعر نجیبی ست
که در دفتر ِ اندیشه ی این گنبد ِ دَوار
پر از قافیه است . . .
چه کسی گفت خدا شاعر نیست……..




اگر فردا آخرین روز دنیا باشد جالب است!
تمام خطوط تلفن دنیا پر می شود از جمله هایی مانند:
"همیشه دوست داشتم"
هیچ وقت جرات نکردم بگویم دوستت دارم"
"مرا ببخش"
"دلتنگتم"
و …
هزاران نفر برای دیدن کسی که دوست دارند
حاضرند کل داراییشان را بدهند تا وقت دیدن طرفشان را لحظه ای داشته باشند ؛
خیلی ها دنبال گرفتن یک بخشش ساده میروند که سالهااز هم دریغ کردند ؛
کاشکی که هر روز ،
روز آخر بود
تا ما انسان ها قدر لحظات زندگی را می فهمیدیم…
کاشکی به جای لج بازی و غرور
لحظه ای را با عشق سپری میکردیم
لحظه ای باور کن که فـــــــردا دنیا تمام میشود ...





بعـــــضـــ ـــی از آدمها ...

بعضی از آدمها پر از مفهوم هستند
پر از حس های خوبند
پر از حرفهای نگفته اند
چه هستند، هستند
و چه نیستند، هستند
یادشان
خاطرشان
حس های خوبشان
آدمها
بعضی هایشان
سکوتشان هم پر از حرف هست
پر از مرهم به هر زخم است ...



مجلس میهمانی بود…
پیرمردی از جایش بر خواست تا به بیرون برود ؛
اما وقتی بلند شد عصای خویش را برعکس بر زمین نهاد
و چون دسته عصا بر زمین بود تعادل کامل نداشت ؛
دیگران فکر کردند که او چون پیر شده است
دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه احوال خود نیست؛
و به همین خاطر صاحب خانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت:
پس چرا عصایت را برعکس گرفتی؟!!
پیرمرد آرام و متین پاسخ داد:
زیرا انتهایش خاکی است ، می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود …
" مواظب قضاوت هایمان باشیم "


می گویند:
انسان های خوب به بهشت میروند …
اما من میگویم:
انسان های خوب هر جا که باشند آنجا بهشت است …



نظرات 3 + ارسال نظر
سحر چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 19:14

خدایا : «چگونه زیستن »را به من بیاموز ،« چگونه مردن» را خود ، خواهم دانست .
خدایا : رحمتی کن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را؛ وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم.
تا از آنها باشم که پول دنیا می گیرند وبرای دین کار می کنند ؛ نه آنها که پول دین می گیرند وبرای دنیا کارمی کنند .
زنده یاد دکتر شریعتی


باور نمی کنم

هرگز باور نمی کنم که سال های سال همچنان زنده ماندنم به طول انجامد. یک کاری خواهد شد. زیستن مشکل است و لحظات چنان به سختی و سنگینی بر من گام می نهند و دیر می گذرند که احساس می کنم خفه می شوم. هیچ نمی دانم چرا؟

اما می دانم کس دیگری در درون من پا گذاشته است و اوست مرا چنان بی طاقت کرده است. احساس

می کنم دیگر نمی توانم در خود بگنجم و در خود بیارامم و از بودن خویش بزرگتر شده ام

و این جامه بر من تنگی می کند. این کفش تنگ و بی تا بی قرار!

عشق آن سفربزرگ! آه چه می کشم!

چه خیال انگیز و جان بخش است این جا نبودن.
زنده یاد دکتر علی شریعتی

واقعا وقتی آدم نوشته های دکتر میخونه احساس میکنه دنیای به این بزرگی براآدم تنگ.قلب آدم فشرده میشه ونمیتونه نفس بکشه وآرزوی پرواز میکنه....
روح خیلی بزرگی داشتند...
خدا رحمتش کنه.

واقعا همین طوره ...
خدا رحمتشون کنه

سحر یکشنبه 7 دی 1393 ساعت 15:45

سلام...
چه تصاویر ونوشته های زیبایی.
چقد دلم برف بازی میخواد متاسفانه اینجا اصلا برف نمیباره وشاید هم در طول سه ماه یه بار اونم اصلا رو زمین نمیشینه سریع آب میشه.حدودا باید یه ساعتی تو راه باشیم وبه ارتفاعات البرز برسیم تا شاید برف ببینیم.اونم اگروقتی که برف باریده باشه...
جای مارو هم خالی کنید

سلام ...
ممنون .....
عوضش شما هم اونجا منظره هایی دارین ما این جا نداریم ...
اینجا هم هنوز برف نباریده ولی اگه بارید حتما جای شما رو هم خالی میکنیم ... دل منم برا برف یه ذره شده ... کاشکی امتحانا تموم شدن بباره بتونیم یه دل سیر با بچه ها برف بازی کنیم ... هعی خدا

سحر یکشنبه 7 دی 1393 ساعت 15:32

من و تو دیر زمانی است که خوب می دانیم

چشمه آرزو های من و تو جاری است

ابرهای دلمان پربارند

کوه های ذهن و اندیشه ما پا برجا

دشت های دلمان سبز و پر از چلچله ها

روز ما گرم و شب از قصه دیرین لبریز

من و تو می دانیم

زندگی در گذر است

همچو آواز قناری در باغ

من و تو می دانیم

زندگی آوازی است که به جان ها جاری است

زندگی نغمه سازی است که در دست نوازشگر ما است

زندگی لبخندی است که نشسته به لبان من و تو

زندگی یک رویا است که تو امروز به آن می نگری

زندگی یک بازی است که تو هر لحظه به آن می خندی

زندگی خواب خوش کودک احساس من است

زندگی بغض دل توست به هنگام سحر

زندگی قطره اشکی است فروریخته بر گونه تو

زندگی آن رازی است که نهفته است به چشم گل سرخ

زندگی حرف نگفته است که تو می شنوی

زندگی یک رویاست که به خوابش بینی

زندگی دست نوازشگر توست

زندگی دلهره و ترس درون دل توست

زندگی امیدی است که تو در نگاه من می جویی

زندگی عشق نهفته است به اندیشه تو

زندگی این همه است

من و تو می دانیم

زندگی یک سفر است

زندگی جاده و راهی است به آن سوی خیال

زندگی تصویری است که به آئینه دل می بینی

زندگی رویایی است که تو نادیده به آن می نگری

زندگی یک نفس است که تو با میل به جانت بکشی

زندگی منظره است، باران است

زندگی برف سپیدی است که بر روح تو بنشسته به شب

زندگی چرخش یک قاصدک است

زندگی یک رد پایی است که بر جاده خاکی فرو افتادست

زندگی بوی خوش نسترن است

بوی یاسی است که گل کرده به دیوار نگاه من و تو

زندگی خاطره است

زندگی دیروز است

زندگی امروز است

زندگی آن شعری است که عزیزی نوشته است برای من و تو

زندگی تابلو عکسی است به دیوار اتاق

زندگی خنده یک شاه پرک است بر گل ناز

زندگی رقص دل انگیز خطوط لب توست

زندگی یک حرف است، یک کلمه

زندگی شیرین است

زندگی تلخی نیست

تلخی زندگی ما همچو شهد شیرین است

من و تو می دانیم

زندگی آغازی است که به پایان راهی است

زندگی آمدن و بودن و جاری شدن است

زندگی رفتن خاموش به یک تنهایی است

من و تو می دانیم

زندگی آمدن است

زندگی بودن و جاری شدن است

زندگی رفتن و از بودن خود دور شدن است

زندگی شیرین است

زندگی نورانی است

زندگی هلهله و مستی و شور

زندگی این همه است

من و تو می دانیم

زندگی گرچه گهی زیبا نیست

یا که تلخ است و دگر گیرا نیست

رسم این قصه همین است و همه می دانیم

که نه پایدار غم است و نه که شاد می مانیم

زندگی شاد اگر هست و یا غمناک است

نغمه و ترانه و آواز است

بانگ نای باشد اگر یا که آواز قناری به دشت

زندگی زیبا است

من و تو می دانیم

اشک و لبخند همه زندگی است

ناله و آه و فغان زندگی است

آمدن زندگی است

بودن و ماندن و دیدن همه یک زندگی است

رفتن و نیست شدن زندگی است

این همه زندگی است

من و تو می دانیم

زندگی، زندگی است...


زنده یاد سهراب سپهری

چه حرفای دلنشینی
زندگی، زندگی است...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد